Translate

۱۳۹۲ دی ۸, یکشنبه

#تاثیر هالیوود بر حضرت آقا #خاطره اي از هاشمي رفسنجاني

سخنان نسنجيده و خارج از عقل احمدي نژاد سبب شده بود كه علاوه بر اسرائيل آمريكا نيز عليه ما بر طبل جنگ بكوبد!
چندين ناو هواپيمابر آمريكايي در خليج فارس مستقر شده بودند و مي رفت كه جمهوري اسلامي در جنگي نابرابر مقابل آمريكاي تا بن دندان مسلح قرار بگيرد.
تحريم هاي كمرشكن و روز افزون هم توان مقاومت مردم را در هم شكسته بود و تمامي دلسوزان نظام را نگران آينده انقلاب مي كرد.
از آنجا كه دل خوشي از احمدي نژاد نداشتم و مي دانستم او تقريبا ديوانه است و سخن هيچ ناصحي را قبول ندارد تصميم گرفتم مستقيما وارد عمل بشوم و با مقام رهبري درباره دغدغه هاي دلسوزان نظام صحبت كنم.
بر خلاف بيت امام كه رفت آمد من در آنجا به راحتي صورت مي گرفت، بيت رهبري به گونه ديگري بود. ابتدا بايد تماس مي گرفتم و از رييس دفتر بيت، وقت ملاقات حضوري مي گرفتم. از آنجا كه بعد از انتخابات 88 رابطه من و رهبر كاملا شكرآب بود رئيس دفتر بيت هم دم درآورده بود و برايم شاخ و شانه مي كشيد!
چاره اي نبود براي حفظ نظام بايد هر فداكاري را به جان مي خريدم. چندين بار تماس گرفتم هر بار به بهانه اي من را دست به سر مي كردند! يكبار مي گفتند آقا حمام هستند! يكبار مي گفتند دست به آب تشريف دارند و برخي مواقع هم مي گفتند خواب هستند و يا مشغول نمازند!
سماجت من جواب داد و در آخرين تماس كه به ظاهر همه را كلافه كرده بود بعد از اينكه  رييس دفتر بيت در مقابل پرسش مقام رهبري كه پرسيد: "دوباره باز كيه؟!" گفت: "اكبر كوسه است و از بس زنگ زده كلافه شديم" به من وقت ملاقات حضوري دادند.
جو سردي در بيت حاكم بود اما من اهميتي ندادم و پس از بازرسي بدني شديد به دفتر رهبر وارد شدم.
آقاي خامنه اي بي مقدمه گفت: "سريعتر بفرماييد ما كار داريم!"
گفتم اوضاع مملكت زياد جالب نيست و دلسوزان نظام نگران آينده هستند. آقاي خامنه اي گفت دلسوزان نظام غلط مي كنند اين نظام رهبر دارد و خود مي داند مصلحت چيست!
بعد از مباحثه زياد كه ايشان به هيچ وجه زير بار مشكلات نمي رفتند و از احمدي نژاد حمايت مي كردند، گفتم خب توجيه شما بر امكان پيروزي ما در مقابل آمريكا با آنهمه تجهيزات نظامي چيست؟ حداقل به ما هم بگوييد تا ما هم مثل شما قوت قلب داشته باشيم!
آقاي خامنه اي كه ديد توانسته است من را قانع كند به مجتبي گفت: "مجتبي آن فيلم را نشان اين منفعل نشان بده تا قدرت ما را درك كند!"
مجتبي به سرعت دي وي دي را در دستگاه گذاشت و 15 دقيقه آخر فيلم‌ "آواتار" را نشانم داد.
با تعجب پرسيدم خب اين چه ربطي به موضوع داشت؟!
حضرت آقا گفت: مي دانستم شما اينقدر غافل هستيد كه نمي فهميد! اين فيلم ملتي را نشان مي دهد كه كاملا بدوي است و با سلاح هايي مثل تير و كمان و خنجر توانست آن قدرت شيطاني را با تمام تجهيزات و قدرت الكترونيكي و اسلحه شكست بدهد! اين نشان مي دهد كه ايمان مي تواند به انسان نيرويي بدهد كه در مقابل هر دشمن قلدري بايستد! در مقايسه، اين سگ هار نجس منطقه و آن آمريكاي جهانخوار كه عددي محسوب نمي شوند!
دوباره آقاي خامنه به مجتبي اشاره كرد تا يك فيلم ديگر هم نشان بدهد كه آن هم 20 دقيقه آخر فيلم "آخرين سامورايي" بود.
از بيت خارج شدم و فكر مي كردم كه اين فيلم هاي هاليوودي عجب تاثير عميقي در انسانها مي گذارد.


۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

OnTen 75 - فرهنگ دولتی و دولت فرهنگی


#تعبیر خواب امام #خاطره ای از اکبر هاشمی رفسنجانی


در شورای امنیت ملی نشسته بودیم و در مورد نحوه آزاد سازی قدس بعد از فتح کربلا صحبت می کردیم.
دوستان پیشنهادات متفاوتی داشتند که هر کدام امتیازات و ایرادات خود را داشت. حسن روحانی معتقد بود که ما نباید تنها به فتح کربلا و قدس اکتفا کنیم، بلکه باید لندن و واشنگتن را نیز فتح کنیم تا انقلاب و اسلام به غرب نیز صادر شود!
بحث داغ شده بود که از بیت امام تماس گرفتند و گفتند حال امام خراب شده است و می خواهند شما را ببینند!
به سرعت جلسه را ترک کردم و به سمت بیت امام به راه افتادم. در راه اضطراب عجیبی داشتم. مبادا امام ما را به این زودی ترک کنند و این نوزاد انقلاب را بی سرپرست و پشتیبان بگذارند!
وارد اتاق امام که شدم ایشان روی تخت به پشت خوابیده بود و دستهایش از کنار تخت آویزان مانده بود! یک لحظه فکر کردم امام به ملکوت پیوسته اند و شیون کنان فریاد زدم: "ای وای انقلاب بی پدر و مادر شد!". امام سر از بالش برداشت و فرمود: "ببند آن دهن بی صاحب را و بنشین!"
امام دستور دادند که همه اتاق را ترک کنند تا تنها باشیم. مرحوم حاج احمد آقا غرولند کنان در حالیکه زیر لب می گفتند: "خدا شانس بده!" از اتاق خارج شدند.
وقتی همه رفتند امام فرمود: "اکبرُو بیچاره شدیم!" (اکبرُو اسمی بود که امام از روی صمیمیت و در زمانهایی که تنها بودیم من را خطاب قرار می داد!)
عرض کردم امام چه شده است؟ اتفاقی افتاده که ما از آن بی خبریم؟ آمریکا می خواهد حمله کند؟ کودتا شده است؟ نگویید که انقلاب شکست خورده و ما از این خوان یغما بی نصیب مانده ایم؟!
امام فرمود: "دیشب خواب عجیبی دیدم و از ترس تا صبح نخوابیده ام. به گمانم کسی دارید ریشه انقلاب را می جود!"
خیالم راحت شد و عرض کردم نگران نباشید خیراست انشاء الله! تعریف کنید ببینم چه چیزی شما را آشفته کرده است؟!
امام فرمود: دیدم سوار کشتی شده ام که ناخدای آن یک دست دارد و نمی تواند آنرا هدایت کند. از همه طرف طوفانهای سهمگین در حال وزش است و رعد و برق و موجهای بلند به کشتی می زنند. یک نفر هم نشسته و دارد جاهای مختلف کشتی را سوراخ می کند. وقتی به او اعتراض می کنم که چرا چنین می کنی می گوید به تو ربطی ندارد کشتی مال بابای من است و هر کاری دلم بخواهد می کنم!
کشتی به این سو و آن سو پرت می شد و ناخدا هم هر کس را که می خواست در هدایت کشتی به او کمک کند به دریا می انداخت!
کشتی پر از آب شده بود ما تا گردن در آب فرو رفته بودیم و دیگر امیدی به نجات نداشتیم اما ناگهان یک "کوسه" بزرگ از آب در آمد و آنرا به دوش گرفت و ما را نجات داد!
عرض کردم خدا را شکر باز آن کوسه بود و شما را نجات داد، دیگر نگران و مضطرب نباشید چون تعبیر آن خیر است!
امام فرمود: اگر آن کوسه نبود حتما در خواب قالب تهی کرده بودم!
عرض کردم خدا را شکر که ناخدای کشتی انقلاب شما هستید که با دو دست توانا آنرا به سرمنزل خواهید رساند و ما از هیچ موج و طوفانی بیم نداریم و حاج احمد آقا هم که حوصله سوراخ کردن چیزی را ندارند! پس نگران نباشید چون ما در این کشتی چنین ناخدایی نداریم!

امام با نگرانی و عصبانیت فرمود: "چرا نداریم همین آقای خامنه ای!"

۱۳۹۲ دی ۵, پنجشنبه

ما حاصل یک زخم مشترکیم!

انقلابی، کمونیست، مارکسیست
سلطنت طلب، مجاهد
مشروطه خواه و اصلاح طلب!
اشکهایم را ببین!
دستهایم را بگیر!
به من و به افکارم نخند
ما همه حاصل یک زخم مشترکیم!
عمر نابود شده پدرم
پشت خمیده و نگاه اشکبار مادرم
شکنجه های روزانه خواهرم
و آوارگی برادرم
میراث زخم مشترک ماست!
دستهایم را بگیر
و به جای ناسزا و دشنام
دلداریم بده
و بر زخمم مرهم بگذار
زیرا که این زخم
زخم همان دشنه ای است
که بر پشت تو هم پنهان است!
به من بگو که این زخم مشترک
روزی التیام خواهد یافت
و آزادی به وطن ما باز خواهد گشت!
 به من بگو
روزی همه ما
فارغ از هر نژاد و قوم
آزاد از هر مذهب و دین
در کنار هم با شادی خواهیم رقصید
و کینه هایمان را به باد خواهیم سپرد!
به من بگو
نوادگان زرتشت بزرگ
روزی پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک را
سرلوحه زندگی خود خواهند قرار خواهند داد!
دست هایم را بگیر
و کینه ها را به خاک بسپار
این کینه ها رشته های اتحاد ما را پوسانده اند
و ما را در تاریکی نادانی
گروگان گرفته اند!
دست هایم را بگیر
که ما حاصل یک درد مشترکیم!

۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

#نظر امام در مورد فضانوردی #خاطره ای از اکبر هاشمی رفسنجانی

پاییز سال 65 پروژه جنگ ستارگان در آمریکا با هدایت رونالد ریگان در حال انجام بود.
پس از ضایع کردن مک فارلین توسط من، آمریکاییها حملات شدیدی را علیه نظام مقدس جمهوری اسلامی به راه انداخته بودند و عملا جنگ سرد تبدیل شده بود به جنگ آمریکا با ما و شوروی دیگر برای آمریکا اهمیت نداشت!
در جلسه شورای امنیت ملی پس از بحث های فراوان تصمیم گرفتیم برای مقابله با آمریکا و هجوم تبلیغاتی غرب علیه نظام، یک بمب خبری منفجر کنیم.
دوستان پیشنهاد دادند بهتر است ما هم با فرستادن فضانورد به کره ماه وارد جنگ تبلیغاتی با آمریکا بشویم.
از آنجا که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشتیم تصمیم بر این شد که با حضرت امام مشورت کنیم زیرا ایشان تنها ایرانی بود که توانسته بود به ماه سفر کند ( تمثال مبارکشان را عرض می کنم که در ماه نقش بسته بود!)
وارد بیت شدم و دیدم امام قرآن به دست گرفته و مشغول مطالعه هستند. معمولا وقتی امام قرآن می خواندند چنان غرق می شدند که ساعتها باید منتظر می ماندیم.
دقت که کردم دیدم امام با واکمن؛ که آن موقع تازه مد شده بود؛ دارند به چیزی نیز گوش می دهند.
چنان امام در قرآن و نوای واکمن غرق شده بودند که اصلا متوجه حضور من نشدند و با تکانهایی که امام به بدن خود می دادند هر لحظه احساس می کردم که به سماء خواهند ایستاد.
حرکات امام هر لحظه شدیدتر می شد و فضای معنوی شدیدی اتاق را در بر گرفته بود.
ناگهان امام ایستاد و بدون اینکه به من نگاه کند نوار را عوض کرد و دوباره قرآن به دست با شنیدن نوای واکمن تکانهای شدید به بدن خود می داد.
هر کس که امام را نمی شناخت اگر این صحنه را می دید فکر می کرد امام در حال رقص است حال آنکه ایشان در معراج بود.
بالاخره پس از اتمام سمت دیگر نوار امام گوشی ها را از گوش بیرون آورد و به من لبخند زد!
عرض کردم: قبول باشد!
فرمود: نوکرتم!
عرض کردم نام قاری چیست که این چنین شما را به وجد آورده است؟
فرمود نمی دانم این را دیروز نعیمه به من داده است اما اسمش را فراموش کرده ام.
بعد برخاست و فرمود از بس فشار معنوی به من وارد شد که وضویم را باطل کرد! صبر کنید الان می آیم.
امام که از اتاق خارج شد هنوز معنویت این صحنه در اتاق جاری بود و مو به تن آدم سیخ می کرد. ناخودآگاه به سمت واکمن خیز برداشتم تا بدانم کدام قاری، قرآن تلاوت می کرد که ایشان را چنین به وجد آورده بود.
با کمال تعجب دیدم که امام "مدرن تاکینگ" گوش می داده اند! در همین زمان مرحوم حاج احمد آقا وارد اتاق شد و با عصبانیت گفت: باز داری فضولی می کنی!؟ الان به امام می گویم!
هنوز حرفش تمام نشده بود که امام در حالیکه شلوار مبارک را بالا می کشید وارد اتاق شد و فرمود: احمد چه شده است که صدایت را باز بلند کردی؟
مرحوم حاج احمد آقا گفت: باز داره فضولی می کنه و بدون اجازه به وسائل شما دست می زنه! داشت واکمن شما را گوش می داد!
امام با عصبانیت به من نگاه کرد و فرمود: می خواهی بدهم مثل قطب زاده چپقت را چاق کنند؟ تو ظرفیت نداری آدم کمی به تو بخندد؟ اصلا اینجا چه غلطی داری می کنی؟!
عرض کردم آمده ام در مورد اعزام فضانورد به ماه با شما مشورت کنم! می خواهیم روی آمریکا و ریگان را کم کنیم!
امام فرمود: شنیده ام برخی از مسئولان چیزهایی می زنند که آنها را به فضا می برد! بخرید و بزنید و بروید فضا، این دیگر سوال ندارد!
عرض کردم خب ما کسی را نداریم که حاضر باشد از این چیزها بزند!
امام فرمود: "چرا نداریم همین آقای خامنه ای!"

۱۳۹۲ آذر ۳۰, شنبه

فرهنگ خشونت در وجودشان نهادینه شده است!


شهامت داشته باشند و اعتراف کنند که مسلمان نیستند. اگر مسلمان بودند این همه جنایت نمی کردند.
به صراحت بگویند که به اسلام هیچ گونه پای بندی ندارند – اگر داشتند در کشور خود این همه آدم نمی کشتند.
که را کشتند؟ مسلمان دیگر را کشتند.
هموطنان خود را به قتل رساندند.
یک لحظه تصور کنید چگونه ممکن است سربازی در سوریه، که سوگند خورده از کشور خود، مرزهای سرزمین خویش و جان و امنیت هموطنان خود دفاع کند، بشکه های مواد انفجاری را از هوا به روی خانه های برادران مسلمان و سوری خود پرتاب می کند که ترکیدن آن زن و مرد و کودک و جوان را به دیار نیستی می فرستد!
اعتراف کنند که خائن اسلام هستند – و گر نه چگونه ممکن است در عراق افراد مسلح به سوی مسلمانان شیعه که برای برگزاری عزاداری اربعین حسینی به آن کشور آمده اند، بمب پرتاب می کنند و اتوبوس حامل آن ها را به گلوله می بندند.
یک لحظه حساب کنید که در یک هفته اخیر در بغداد  و نجف و کربلا و سامرا و کاظمین چند زائر شیعه کشته شدند – چند بمب منفجر گردیده، چند تروریست انتحاری، خود و دیگران را تکه تکه کرده اند؟
به درگیری های خونین در افغانستان و پاکستان بنگرید. به کشتار در یمن و ادامه درگیری در مصر نظر افکنید و خونریزی های قبیله ای در لیبی را مشاهده کنید.
بر سر کوچک ترین مسأله دست به اسلحه می برند و به روی یکدیگر چاقو می کشند و خون می ریزند.
به حکومت اسلامی ایران نگاه کنید که چگونه به آسانی آدم می کشد و شهروندان را به بهانه های مختلف حلق آویز می کند و یا زیر شکنجه با بی رحمی و قساوت آنان را به قتل می رساند – حتی اگر زنانی ضعیف باشند که قدرت دفاع از خویش ندارند.
عملیات تروریستی فلسطینی ها علیه اسرائیل را به یاد آورید که چگونه هواپیماهای مسافری بین المللی را در هوا منفجر می ساختند، در فرودگاه های بین المللی مردم را به گلوله می بستند، در اماکن عمومی در اسرائیل بمب می گذاشتند تا عابران را بکشند، در صف جوانان برای ورود به باشگاه تفریحی خود را منفجر می کردند که نوجوانان را به قتل برسانند، شهرک ها و آبادی های اسرائیلی را به موشک می بستند و دیگر جنایاتی که، گرچه در سطح کمتر، ولی همچنان ادامه دارد.
این ها همه را به نام اسلام انجام می دهند – و برای اعتلای عربیت که زادگاه دین حضرت محمد رسول الله بوده است.
این فرهنگ خشونت را از کجا آورده اند که نه تنها اسرائیلی می کشند و روزنامه نگار یهودی آمریکایی را سر می برند، بلکه رقیبان مسلمان خویش را نیز بی رحمانه مثله می کنند؟
مگر نه آن است که دین رسول الله برای برقراری صلح و برادری و آرامش و آسایش ظهور کرد؟
 ولی آنان از همان سال های نخستین، دست به شمشیر بردند و خون مخالفان خویش را ریختند و سپس به سرزمین های دور و نزدیک لشگرکشی کردند و به کشتار گسترده زنان و کودکان و مردان، و غارت اموال و به آتش کشیدن کتابخانه ها پرداختند و تلاش کردند یک تمدن باستانی را نابود کنند.
به نام اسلام، آمدند و برج های دوقلوی نیویورک را منفجر ساختند تا به قول خویش "پوزه استکبار را به خاک مالیده باشند" – و بعد هم ادعا کردند که "کار ما نبوده، کار صهیونیسم بوده، توطئه یهودیان بوده است".
آن ها نه تنها در کشورهای خود مرتکب جنایت می شوند، بلکه خون و آتش را به کشورهای دیگر نیز می کشانند.
هزاران نفر از آن ها در تلاش برای زندگی بهتر، از کشورهای خویش می گریزند و به اروپا و کشورهای دیگر پناهنده می شوند وبعد می کوشند فرهنگ عقب مانده سرزمین پدریشان را بر اروپا و دیگر کشورها مسلط سازند.
در حالی که در ایران به اهل تسنن اجازه داده نمی شود در تهرانِ پایتخت یک مسجد بنا کنند، پناهجویان مسلمان در پاریس و بارسلون و حتی لندن به خود اجازه می دهند روز جمعه در خیابان راه بندان ایجاد کرده و به نماز بایستند – و بعد هم به فرهنگ غرب ناسزا می گویند و به دفاع از باورهای پیشین خود  می پردازند.
از فشار و سرکوب و ستم و تحمیل های مذهبی در کشورهای خود گریخته اند – ولی هنگامی که به غرب می رسند یک باره محجبه می شوند و روی می پوشند و تظاهر به اسلام می کنند.
غیر مسلمان را انسان نمی دانند. از دیدگاه آنان، آن که مسلمان نیست کافر است و محاربه با کافر از دستورات اللهی است و کافر نجس است و ریختن خون او واجب.
ولی نه تنها غیر مسلمان کافر است، بلکه مسلمانی نیز که از فرقه آنان نباشد نجس محسوب می شود و هر گونه ستم و تبعیض علیه او مجاز و مباح است.
 در سنت آنان، مسلمان شیعه، اهل سنی مسلمان را قبول ندارد و اهل تسنن هم به چشم تحقیر و توهین به اهل تشییع می نگرند – و در عراق می بینیم که علیه یکدیگر نیز شمشیر می کشند و به کشتار متقابل دست می زنند و هیچ گونه ترحمی نیز ندارند.
رهبر حکومتشان که خود را مرجع تقلید مسلمان جهان نیز می داند، اسرائیل را "سگ هار و نجس و نحس" توصیف می کند و مردمان آن را "یک مشت تبهکار و دروغگو" می خواند و عملاً حق موجودیت را از این مردم سلب می کند و ریختن خون آن ها را مباح می داند.
آخوندهای مسلمان وهابی و فلسطینی و مصری، یهودیان را "خوک و عنتر" لقب می دهند و آنان را خارج از بشریت می خوانند – همان یهودیانی را که حضرت موسی پیشوای آنان بود و در چند هزار سال پیش ده فرمان را به بشریت اعطا کرد که در آن آمده است "قتل مکن" – همان یهودیانی که می گویند "همنوعت را مانند خویش دوست بدار"!
آیا در این فضای پر خشونت، می توان امید داشت که روزی مسلمان و یهودی، در کنار مسیحی و زرتشتی  بتوانند در صلح و صفا زندگی کنند و از حقوق برابر برخوردار باشند و کسی را بر دیگری برتری نباشد؟
آیا اسرائیلی می تواند این امید را داشته باشد که فردای روز در کنار عرب فلسطینی و دیگر همسایگان در صلح و دوستی زندگی کند که به یکدیگر دست یاری بدهند و حسن همجواری پیشه خویش سازند؟
اکنون چند ماه است که گفت و گوهای صلح اسرائیلی – فلسطینی از سر گرفته شده است. ولی در سطح مردمی و امور آموزشی و فرهنگی فلسطینی، هیچ اشتیاقی برای برقراری صلح دیده و شنیده نمی شود.
 در کتاب های درسی فلسطینی همچنان از اسرائیلی با عنوان "عدو" (دشمن) نام برده می شود و در کتاب جغرافیای فلسطینی کشوری به نام اسرائیل وجود ندارد -  بلکه سراسر این خاک را فلسطین می نامند که به فلسطینیان تعلق دارد و اسرائیل و یهودیان را حقی بر آن نیست!
آیا با این تبلیغات زهرآگین، که از سطح مدرسه ابتدایی در سرزمین فلسطینی نشین آغاز می شود، محمود عباس می خواهد صلح را با اسرائیل به دست آورد و آن را نهادینه کند؟
همین هفته پیشین جشنی در شهر رام الله برای دانش آموزان برگزار کردند که به روی صحنه نمایش نامه ای اجرا شد که موضوع آن کشتن همه اسرائیلیان بود.
 آیا این گونه است که می خواهند صلح کنند؟
این ها همه واقعیات تلخی است که پرسش های زیاد و تردیدهای بسیار وجود می آورد که آیا اصولاً در این دوران و در چنین فضایی می توان به صلح و همزیستی رسید؟
ما همیشه بر این باور بوده و هنوز هم هستیم که انسان ها می توانند در کنار هم زیست کنند، باید با هم سازگار باشند و از درگیری و ستیز دوری جویند.
ولی برای رسیدن به این هدف باید همه نیروهای فرهنگی و آموزشی و اجتماعی و حتی سیاسی مردمان بسیج شود.
باید مکتب هایی که درس تنفر و نزاع می دهند بسته شود و آموزشگاه هایی جانشین آن گردد که دانش آموزان از همان نخستین دوران کودکی با مهر و همزیستی آشنا شوند.
مردم در آن کشورها باید با اصول دموکراسی و آزادی های فردی و اجتماعی و سیاسی خو گیرند و رهبرانی برای خود برگزینند که به این ارزش ها پای بند باشند و آن ها را ترویج دهند.
اگر ژاپن و کره جنوبی و هند در مسیر پیشرفت و ترقی گام برمی دارند به خاطر آن است که راه مردمسالاری و آزادی را گزیده اند و اگر کشورهایی هستند که همچنان از کاروان تمدن فاصله بسیار دارند و مردمانشان در محنت زیست می کنند، به خاطر آن است که از دموکراسی به دور هستند.
جهان غرب از صدها سال پیش راه دین و سیاست را از هم جدا ساخت و دموکراسی واقعی برقرار کرد و این چنین بود که به  پیشرفت و رفاه رسید.
آیا می توان امید داشت که ما مردمان خاورمیانه نیز به چنین مرحله ای برسیم؟ همان گونه که اسرائیل نوپا رسیده است؟
اورشلیم:  30 آذر ماه 1392 – 21 دسامبر 2013


۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

OnTen 74 - مردیکه که هرگز در هیچ کاری دخالت نمیکرد



Poletik Episode 22 - پولتیک قسمت بیست و دوم



#نظر امام در مورد شب يلدا #خاطره اي از هاشمي رفسنجاني

زمستان سال 66 بحرانهاي عميقي كشور را فرا گرفته بود. جنگ نفتكش ها سبب شده بود كه صادرات نفت به كمترين ميزان ممكن برسد بطوريكه ما مجبور بوديم نفت را با قيمت يك دلار بفروشيم و حتي در مواقعي تقريبا نفت را مجاني مي داديم.
جنگ حالت فرسايشي پيدا كرده بود و نمي توانستيم عمليات قابل ملاحظه اي انجام بدهيم.
از بازار خبر مي رسيد كه اجناس بي كيفيت با قيمت بالا مردم را ناراضي كرده است. هندوانه هاي يخچالي و سفيد و فاسد و انارهاي كپك زده كه از طرف برخي دوستان در بازار شب يلدا ريخته شده بود مردم را خيلي اذيت مي كرد.
با يك هندوانه قرمز 10 كيلويي و دو كيلو انار ساوه اصل، كه دوستان زحمت كشيده و از دبي برايم آورده بودند تصميم گرفتم براي كاهش فشارهاي روحي ناشي از مشكلات به خدمت امام برسم تا شب چله را با ايشان حال كنيم.
وارد بيت كه شدم همه خانواده امام حضور داشتند و با ديدن من، قيافه همه ترش شد. مهماني مختلط با لباسهاي باز نشان از يك جشن عالي داشت! با ورود من خانم ها مجبور شدند حجاب سر كنند.
وسط اتاق ايستادم و منتظر ماندم تا كسي براي استقبالم بيايد كه يك دفعه امام مثل اسپند روي آتش، جهيد و پشت يقه عبايم را گرفت و من را به سمت بيرون برد!
امام فرمود: مگر تو كار و زندگي نداري كه مدام آويزان من مي شوي؟!
عرض كردم مي خواستم شب يلدا با هم حال كنيم!
فرمود: خيلي بيجا كردي! مگر زن و بچه نداري كه شب يلدا تلپ مي شي خانه مردم!
عرض كردم عفت به همراه بچه ها، شب يلدا رفته اند مسافرت خارج و من هم تنها مانده ام!
امام فرمود: امشب نعيمه و زهرا و بقيه بچه ها مي خواهند هايده و مهستي گوش كنند و بزنن و برقصن! با وجود تو جشن ما خراب مي شود مخصوصا كه عادت داري خاطره نويسي و خاطره پردازي و خاطره سازي كني! فردا اينها را مي نويسي و آبرو برايم نمي گذاري!
بغض گلويم را فشرد و اشك در چشمانم حلقه زد! امام كه اين منظره را ديد كمي آرام شد!
عرض كردم امام، ما كه بجز شما كسي را نداريم شب چله با او حال كنيم؟!
امام در حالي كه هندوانه و انارها را از دستم مي گرفت با يك تيپا من را بيرون انداخت و فرمود: "چرا نداريم همين آقاي خامنه اي!"


شفاف سازی حساسیت جنین امام کاظم به حمیرا !


۱۳۹۲ آذر ۲۸, پنجشنبه

#نظر امام در مورد پاپا نوئل # خاطره ای از هاشمی رفسنجانی

اوائل خرداد ماه سال 68 بود و امام پس از سرکشیدن جام زهر در بیمارستان بستری شده بود.
ما همه نگران آینده انقلاب بودیم و می دانستیم امام بزودی ما را تنها خواهد گذاشت و به آسمانها ارتحال خواهد نمود!!
من برای اینکه از فرصت استفاده کنم مدام به ملاقات امام می رفتم تا بتوانم از وجود منور ایشان تا آخرین لحظه بهره بجویم.
با چند کمپوت آناناس به ملاقات امام رفتم. حاج آقا احمد به طرفم آمد و کمپوتها را گرفت و در گوشه اتاق نشست و در حالیکه ناراحتی از چهره اش می باید کمپوتها را باز کرد و مشغول خوردن شد!
امام روی تخت دراز کشیده بود و با شلنگ سرم بازی می کرد!
روی تخت و کنار پاهای امام نشستم و گفتم امام این انقلاب را به چه کسی می خواهی بسپاری و بروی؟! ما بدون شما نمی توانیم ادامه بدهیم! دشمن منتظر است که در نبود شما به ما ضربه بزند! چرا می خواهی ما را بی پدر کنی!
امام از بالای شانه چنان نگاه غضب آلودی به من انداخت که کم مانده بود خودم را خیس کنم!
بعد از چند لحظه سکوت فرمود: بیخودی فیلم بازی نکن! من که می دانم همه تان منتظر هستید تا من سرم را زمین بگذارم و شما همه چیز را ببلعید!
عرض کردم: امام این چه حرفی است که می زنید، ما غلط می کنیم چنین فکری بکنیم!
حاج احمد آقا در حالیکه آناناس ها از گوشه لب مبارکشان بر روی ریش هایشان می ریخت فرمود: ریاست جمهوری مال خودمه والا من می دونم و شما!
امام فرمود: من به این بچه قول داده ام بعد از من رییس جمهور بشود، اکبر جان مادرت بلایی سرش نیاوری! بگذار حداقل یک دوره رییس جمهور بشود بعد هر غلطی خواستید بکنید!
عرض کردم خیالت تخت باشد امام من خودم چهار چشمی مراقبش هستم و نمی گذارم آب در دلش تکان بخورد!!
بعد گفتم: حال که تکلیف ریاست جمهوری مشخص شد بفرمایید برای رهبری چه کنیم؟!
امام فرمود: ای کاش در فرانسه بودیم! آنجا هر سال یک عده آدم شکم گنده با ریش های سفید بلند بودند که کاملا مشخصات یک رهبر روحانی را داشتند می توانستیم یکی از آنها را برای رهبری انتخاب کنیم!
عرض کردم آنها پاپا نوئل بودند و کارشان هدیه دادن و شاد کردن مردم است و به درد رهبری نمی خورند! تازه اگر هم مناسب بودند ما که اینجا پاپا نوئل نداریم!

امام در حالیکه با لگد من را از روی تخت به پایین هل می داد فرمود: "چرا نداریم؟! همین آقای خامنه ای!" 

۱۳۹۲ آذر ۲۲, جمعه

نظر امام در مورد بمب هسته ای؛ خاطره ای از هاشمی رفسنجانی

اواخر جنگ که شدت حملات صدام بیشتر شده بود و با موشک شهرهای ما را مورد حمله قرار می داد و چند نقطه از جبهه ها را با بمب شیمیایی مورد حمله قرار داده بود، عکس هایی از حملات شیمیایی صدام به حلبچه را خدمت امام بردیم. امام در حالیکه هلو تناول می فرمودند به عکس ها هم نگاهی می انداختند.
گفتم امام اگر صدام دیوانه بخواهد شهرهای ما را مورد هجوم شیمیایی قرار دهد تکلیف چیست؟ امام در حالی که نصف هلو در دهان مبارکشان بود نگاهی به من انداختند و فرمودند: "جای ما که امن است؟!"
گفتم بله اما به هر حال جان میلیون ها نفر در خطر است! امام فرمود: "خب شما هم حمله شیمیایی کنید!"
گفتم: از نظر جهانی خوب نیست و ما را محکوم می کنند الان هم مورد فشار جهانی هستیم!
امام فرمود: "خب نظر شما چیست؟"
گفتم بهتر است روی انرژی هسته ای کار کنیم و سعی کنیم با ساختن بمب هسته ای صدام و غرب را تحت فشار قرار دهیم.
امام در حالیکه هسته هلو را از دهان مبارک خارج می کرد با تعجب نگاهی به آن انداخت و فرمود: "با هسته هلو هم می شود بمب ساخت؟!"
گفتم نه منظورم هسته چیز دیگری است.
امام هسته را با تمام قدرت به سمت آقای خامنه ای انداخت که در حال شوخی با نفر کناری بود. هسته به سر آقای خامنه ای خورد و ایشان بسیار دردش آمد و همه متاثر شدیم.
امام فرمود: "ولی هسته هلو هم خوب درد دارد می شود با آن بمب ساخت!"
گفتم بفرمایید تکلیف چیست؟ اگر صدام بخواهد به این جنایات خود ادامه دهد ما چیزی نداریم که از خود دفاع کنیم!

امام در حالیکه به سر باد کرده آقای خامنه ای نگاه می کرد فرمود: "چرا نداریم؟! همین آقای خامنه ای"