در شورای امنیت ملی نشسته
بودیم و در مورد نحوه آزاد سازی قدس بعد از فتح کربلا صحبت می کردیم.
دوستان پیشنهادات متفاوتی
داشتند که هر کدام امتیازات و ایرادات خود را داشت. حسن روحانی معتقد بود که ما نباید
تنها به فتح کربلا و قدس اکتفا کنیم، بلکه باید لندن و واشنگتن را نیز فتح کنیم تا
انقلاب و اسلام به غرب نیز صادر شود!
بحث داغ شده بود که از بیت
امام تماس گرفتند و گفتند حال امام خراب شده است و می خواهند شما را ببینند!
به سرعت جلسه را ترک کردم
و به سمت بیت امام به راه افتادم. در راه اضطراب عجیبی داشتم. مبادا امام ما را به
این زودی ترک کنند و این نوزاد انقلاب را بی سرپرست و پشتیبان بگذارند!
وارد اتاق امام که شدم
ایشان روی تخت به پشت خوابیده بود و دستهایش از کنار تخت آویزان مانده بود! یک
لحظه فکر کردم امام به ملکوت پیوسته اند و شیون کنان فریاد زدم: "ای وای
انقلاب بی پدر و مادر شد!". امام سر از بالش برداشت و فرمود: "ببند آن
دهن بی صاحب را و بنشین!"
امام دستور دادند که همه
اتاق را ترک کنند تا تنها باشیم. مرحوم حاج احمد آقا غرولند کنان در حالیکه زیر لب
می گفتند: "خدا شانس بده!" از اتاق خارج شدند.
وقتی همه رفتند امام
فرمود: "اکبرُو بیچاره شدیم!" (اکبرُو اسمی بود که امام از روی صمیمیت و
در زمانهایی که تنها بودیم من را خطاب قرار می داد!)
عرض کردم امام چه شده است؟
اتفاقی افتاده که ما از آن بی خبریم؟ آمریکا می خواهد حمله کند؟ کودتا شده است؟
نگویید که انقلاب شکست خورده و ما از این خوان یغما بی نصیب مانده ایم؟!
امام فرمود: "دیشب
خواب عجیبی دیدم و از ترس تا صبح نخوابیده ام. به گمانم کسی دارید ریشه انقلاب را
می جود!"
خیالم راحت شد و عرض کردم
نگران نباشید خیراست انشاء الله! تعریف کنید ببینم چه چیزی شما را آشفته کرده
است؟!
امام فرمود: دیدم سوار کشتی
شده ام که ناخدای آن یک دست دارد و نمی تواند آنرا هدایت کند. از همه طرف طوفانهای
سهمگین در حال وزش است و رعد و برق و موجهای بلند به کشتی می زنند. یک نفر هم
نشسته و دارد جاهای مختلف کشتی را سوراخ می کند. وقتی به او اعتراض می کنم که چرا
چنین می کنی می گوید به تو ربطی ندارد کشتی مال بابای من است و هر کاری دلم بخواهد
می کنم!
کشتی به این سو و آن سو
پرت می شد و ناخدا هم هر کس را که می خواست در هدایت کشتی به او کمک کند به دریا
می انداخت!
کشتی پر از آب شده بود ما
تا گردن در آب فرو رفته بودیم و دیگر امیدی به نجات نداشتیم اما ناگهان یک
"کوسه" بزرگ از آب در آمد و آنرا به دوش گرفت و ما را نجات داد!
عرض کردم خدا را شکر باز
آن کوسه بود و شما را نجات داد، دیگر نگران و مضطرب نباشید چون تعبیر آن خیر است!
امام فرمود: اگر آن کوسه نبود
حتما در خواب قالب تهی کرده بودم!
عرض کردم خدا را شکر که
ناخدای کشتی انقلاب شما هستید که با دو دست توانا آنرا به سرمنزل خواهید رساند و
ما از هیچ موج و طوفانی بیم نداریم و حاج احمد آقا هم که حوصله سوراخ کردن چیزی را
ندارند! پس نگران نباشید چون ما در این کشتی چنین ناخدایی نداریم!
امام با نگرانی و عصبانیت
فرمود: "چرا نداریم همین آقای خامنه ای!"
خیلی عالی بود ... دمت گرم ... کوسه نجات دهنده عجب استعاره جالبی بود ... سپاس
پاسخحذفپیر دیری برای من اباذر غفاری درد دل میکرد از انقلاب مشنگهای سال ٥٧ آنرا برایش به شعر درآوردم پسندیدکه و به زودی کامل ان خواهد آمد :
پاسخحذفتوده ای جاکش حافظ منافع استالین سگ سبیل بود
من کس مشنگ برایش انقلاب در سال ٥٧ انقلاب کردم
آخوند که در جاکشیش شکی نیست
از کون مرغ و صیغه در حرم گریان بود
از حجره که کیر میخورد نجات دادم و هورا کردم
من کس مشنگ برایش انقلاب کردم
کارتل نفت که از سود عقب مانده بود
فریاد حقوق بشر سر میداد ومن هوارکردم
برایش دست میزدم و چه و چه ها کردم
کس مشنگ شدم برایش انقلاب کردم
ملی منقلی جاکش دستش از جیب ملت کوتاه بود
فریاد وای اسلام بر باد رفت سر میداد
مقاله مینوشت اشگ تمساح میریخت و من گریه ها کردم
کس مشنگ شدم برایش انقلاب کردم
ارباب زمیندار که دستش از زمین کوتاه شده بود
....................
بقیه به زودی
اباذر غفاری