شهامت داشته باشند و اعتراف کنند که
مسلمان نیستند. اگر مسلمان بودند این همه جنایت نمی کردند.
به صراحت بگویند که به اسلام هیچ
گونه پای بندی ندارند – اگر داشتند در کشور خود این همه آدم نمی کشتند.
که را کشتند؟ مسلمان دیگر را کشتند.
هموطنان خود را به قتل رساندند.
یک لحظه تصور کنید چگونه ممکن است
سربازی در سوریه، که سوگند خورده از کشور خود، مرزهای سرزمین خویش و جان و امنیت
هموطنان خود دفاع کند، بشکه های مواد انفجاری را از هوا به روی خانه های برادران
مسلمان و سوری خود پرتاب می کند که ترکیدن آن زن و مرد و کودک و جوان را به دیار
نیستی می فرستد!
اعتراف کنند که خائن اسلام هستند –
و گر نه چگونه ممکن است در عراق افراد مسلح به سوی مسلمانان شیعه که برای برگزاری
عزاداری اربعین حسینی به آن کشور آمده اند، بمب پرتاب می کنند و اتوبوس حامل آن ها
را به گلوله می بندند.
یک لحظه حساب کنید که در یک هفته
اخیر در بغداد و نجف و کربلا و سامرا و کاظمین چند زائر شیعه کشته شدند –
چند بمب منفجر گردیده، چند تروریست انتحاری، خود و دیگران را تکه تکه کرده اند؟
به درگیری های خونین در افغانستان و
پاکستان بنگرید. به کشتار در یمن و ادامه درگیری در مصر نظر افکنید و خونریزی های
قبیله ای در لیبی را مشاهده کنید.
بر سر کوچک ترین مسأله دست به اسلحه
می برند و به روی یکدیگر چاقو می کشند و خون می ریزند.
به حکومت اسلامی ایران نگاه کنید که
چگونه به آسانی آدم می کشد و شهروندان را به بهانه های مختلف حلق آویز می کند و یا
زیر شکنجه با بی رحمی و قساوت آنان را به قتل می رساند – حتی اگر زنانی ضعیف باشند
که قدرت دفاع از خویش ندارند.
عملیات تروریستی فلسطینی ها علیه
اسرائیل را به یاد آورید که چگونه هواپیماهای مسافری بین المللی را در هوا منفجر
می ساختند، در فرودگاه های بین المللی مردم را به گلوله می بستند، در اماکن عمومی
در اسرائیل بمب می گذاشتند تا عابران را بکشند، در صف جوانان برای ورود به باشگاه
تفریحی خود را منفجر می کردند که نوجوانان را به قتل برسانند، شهرک ها و آبادی های
اسرائیلی را به موشک می بستند و دیگر جنایاتی که، گرچه در سطح کمتر، ولی همچنان
ادامه دارد.
این ها همه را به نام اسلام انجام
می دهند – و برای اعتلای عربیت که زادگاه دین حضرت محمد رسول الله بوده است.
این فرهنگ خشونت را از کجا آورده
اند که نه تنها اسرائیلی می کشند و روزنامه نگار یهودی آمریکایی را سر می برند،
بلکه رقیبان مسلمان خویش را نیز بی رحمانه مثله می کنند؟
مگر نه آن است که دین رسول الله
برای برقراری صلح و برادری و آرامش و آسایش ظهور کرد؟
ولی آنان از همان سال های
نخستین، دست به شمشیر بردند و خون مخالفان خویش را ریختند و سپس به سرزمین های دور
و نزدیک لشگرکشی کردند و به کشتار گسترده زنان و کودکان و مردان، و غارت اموال و
به آتش کشیدن کتابخانه ها پرداختند و تلاش کردند یک تمدن باستانی را نابود کنند.
به نام اسلام، آمدند و برج های
دوقلوی نیویورک را منفجر ساختند تا به قول خویش "پوزه استکبار را به خاک
مالیده باشند" – و بعد هم ادعا کردند که "کار ما نبوده، کار صهیونیسم
بوده، توطئه یهودیان بوده است".
آن ها نه تنها در کشورهای خود مرتکب
جنایت می شوند، بلکه خون و آتش را به کشورهای دیگر نیز می کشانند.
هزاران نفر از آن ها در تلاش برای
زندگی بهتر، از کشورهای خویش می گریزند و به اروپا و کشورهای دیگر پناهنده می شوند
وبعد می کوشند فرهنگ عقب مانده سرزمین پدریشان را بر اروپا و دیگر کشورها مسلط
سازند.
در حالی که در ایران به اهل تسنن
اجازه داده نمی شود در تهرانِ پایتخت یک مسجد بنا کنند، پناهجویان مسلمان در پاریس
و بارسلون و حتی لندن به خود اجازه می دهند روز جمعه در خیابان راه بندان ایجاد
کرده و به نماز بایستند – و بعد هم به فرهنگ غرب ناسزا می گویند و به دفاع از
باورهای پیشین خود می پردازند.
از فشار و سرکوب و ستم و تحمیل های
مذهبی در کشورهای خود گریخته اند – ولی هنگامی که به غرب می رسند یک باره محجبه می
شوند و روی می پوشند و تظاهر به اسلام می کنند.
غیر مسلمان را انسان نمی دانند. از
دیدگاه آنان، آن که مسلمان نیست کافر است و محاربه با کافر از دستورات اللهی است و
کافر نجس است و ریختن خون او واجب.
ولی نه تنها غیر مسلمان کافر است،
بلکه مسلمانی نیز که از فرقه آنان نباشد نجس محسوب می شود و هر گونه ستم و تبعیض
علیه او مجاز و مباح است.
در سنت آنان، مسلمان شیعه،
اهل سنی مسلمان را قبول ندارد و اهل تسنن هم به چشم تحقیر و توهین به اهل تشییع می
نگرند – و در عراق می بینیم که علیه یکدیگر نیز شمشیر می کشند و به کشتار متقابل
دست می زنند و هیچ گونه ترحمی نیز ندارند.
رهبر حکومتشان که خود را مرجع تقلید
مسلمان جهان نیز می داند، اسرائیل را "سگ هار و نجس و نحس" توصیف می کند
و مردمان آن را "یک مشت تبهکار و دروغگو" می خواند و عملاً حق موجودیت
را از این مردم سلب می کند و ریختن خون آن ها را مباح می داند.
آخوندهای مسلمان وهابی و فلسطینی و
مصری، یهودیان را "خوک و عنتر" لقب می دهند و آنان را خارج از بشریت می
خوانند – همان یهودیانی را که حضرت موسی پیشوای آنان بود و در چند هزار سال پیش ده
فرمان را به بشریت اعطا کرد که در آن آمده است "قتل مکن" – همان
یهودیانی که می گویند "همنوعت را مانند خویش دوست بدار"!
آیا در این فضای پر خشونت، می توان
امید داشت که روزی مسلمان و یهودی، در کنار مسیحی و زرتشتی بتوانند در صلح و
صفا زندگی کنند و از حقوق برابر برخوردار باشند و کسی را بر دیگری برتری نباشد؟
آیا اسرائیلی می تواند این امید را
داشته باشد که فردای روز در کنار عرب فلسطینی و دیگر همسایگان در صلح و دوستی
زندگی کند که به یکدیگر دست یاری بدهند و حسن همجواری پیشه خویش سازند؟
اکنون چند ماه است که گفت و گوهای
صلح اسرائیلی – فلسطینی از سر گرفته شده است. ولی در سطح مردمی و امور آموزشی و
فرهنگی فلسطینی، هیچ اشتیاقی برای برقراری صلح دیده و شنیده نمی شود.
در کتاب های درسی فلسطینی
همچنان از اسرائیلی با عنوان "عدو" (دشمن) نام برده می شود و در کتاب
جغرافیای فلسطینی کشوری به نام اسرائیل وجود ندارد - بلکه سراسر این خاک را
فلسطین می نامند که به فلسطینیان تعلق دارد و اسرائیل و یهودیان را حقی بر آن
نیست!
آیا با این تبلیغات زهرآگین، که از
سطح مدرسه ابتدایی در سرزمین فلسطینی نشین آغاز می شود، محمود عباس می خواهد صلح
را با اسرائیل به دست آورد و آن را نهادینه کند؟
همین هفته پیشین جشنی در شهر رام
الله برای دانش آموزان برگزار کردند که به روی صحنه نمایش نامه ای اجرا شد که
موضوع آن کشتن همه اسرائیلیان بود.
آیا این گونه است که می
خواهند صلح کنند؟
این ها همه واقعیات تلخی است که
پرسش های زیاد و تردیدهای بسیار وجود می آورد که آیا اصولاً در این دوران و در
چنین فضایی می توان به صلح و همزیستی رسید؟
ما همیشه بر این باور بوده و هنوز
هم هستیم که انسان ها می توانند در کنار هم زیست کنند، باید با هم سازگار باشند و
از درگیری و ستیز دوری جویند.
ولی برای رسیدن به این هدف باید همه
نیروهای فرهنگی و آموزشی و اجتماعی و حتی سیاسی مردمان بسیج شود.
باید مکتب هایی که درس تنفر و نزاع
می دهند بسته شود و آموزشگاه هایی جانشین آن گردد که دانش آموزان از همان نخستین
دوران کودکی با مهر و همزیستی آشنا شوند.
مردم در آن کشورها باید با اصول
دموکراسی و آزادی های فردی و اجتماعی و سیاسی خو گیرند و رهبرانی برای خود
برگزینند که به این ارزش ها پای بند باشند و آن ها را ترویج دهند.
اگر ژاپن و کره جنوبی و هند در مسیر
پیشرفت و ترقی گام برمی دارند به خاطر آن است که راه مردمسالاری و آزادی را گزیده
اند و اگر کشورهایی هستند که همچنان از کاروان تمدن فاصله بسیار دارند و مردمانشان
در محنت زیست می کنند، به خاطر آن است که از دموکراسی به دور هستند.
جهان غرب از صدها سال پیش راه دین و
سیاست را از هم جدا ساخت و دموکراسی واقعی برقرار کرد و این چنین بود که به
پیشرفت و رفاه رسید.
آیا می توان امید داشت که ما مردمان
خاورمیانه نیز به چنین مرحله ای برسیم؟ همان گونه که اسرائیل نوپا رسیده است؟
اورشلیم:
30 آذر ماه 1392 – 21 دسامبر 2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر