پس از سقوط حکومت پهلوی در
22 بهمن سال 57 ، خمینی با حمایت و هدایت استراتژیک حزب توده به محکم کردن پایه
های حکومت دیکتاتوری خود با کنترل تمامی نهادها و سازمانها و گروههای مختلف پرداخت
و پس از آسودگی خیال اقدام به برپایی انتخاباتی نمود که هدف از آن صرفا مشروعیت
بخشیدن به حکومت شورشیانی بود که کشور را از مسیر توسعه و پیشرفت خارج کرده بودند!
به گواه تمام شاهدانی که
حوادث آن روزگار را دیده اند ، ترس از رژیم جدید و خمینی و دوری از اتهاماتی چون طرفداری
از سلطنت و عضویت در سازمان ساواک ، مهمترین عواملی بودند که مردم هیجان زده و در
توهم قدرت را به پای صندوق های رای کشاند!
طراحان حزب توده پازلهای
بازی انقلاب را به گونه ایی چیده بودند که تنها در یک مسیر مشخص حرکت کند که آنهم
ختم به جمهوری اسلامی می شد! مردم انقلابی و ناآگاه از پشت پرده بازی های سیاسی در
یک نقطه نظر با هم اشتراک داشتند و آن عدم بازگشت به حکومت پهلوی بود اما از طرف
دیگر هیچکدام از مردم نمی دانستند که واقعا چه حکومتی می خواهند! این نقطه ضعف
مردم و برنامه ریزی های کاملا حساب شده عده ایی خائن و وطن فروش پایه گذار
انتخاباتی شد که جمهوری اسلامی نتیجه آنرا در 34 سال گذشته چماقی برای سرکوب مردم
کرده است.
رای98/2 درصد مردم ایران
به جمهوری اسلامی تنها زمانی قابل تامل است که بدانیم گزینه دیگری در مقابل مردم
قرار داده نشده بود! تنها یک سوال با جواب کاملا دیجیتال بر مبنای صفر و یک در
مقابل مردم گذاشته شد " جمهوری اسلامی آری یا نه "
طراحی موفق این انتخابات
برای جمهوری اسلامی در حدی بوده است که پس از 34 سال هنوز در طراحی انتخابات از آن
سود می جوید! انتخابات سال 76 " خاتمی یا ناطق نوری " انتخابات
84 " احمدی نژاد یا رفسنجانی " و بالاخره انتخابات 88
" موسوی یا احمدی نژاد " انتخاب هایی بودند که هیچ کدام از گزینه
در صورت پیروزی تاثیری در ماهیت رژیم
اسلامی نداشتند! اما دیکتاتور به همین اندک حق انتخاب مردم نیز رضایت نداده و نمی
دهد!
این نخستین بار است که میخواهم دلیل دستگیری خود در سال 59 را افشا کنم. اواخر مرداد سال 59 در یکی از جلسات هفتگی با کیانوری، خدایی و هاتفی، کیانوری به من گفت
پاسخحذفیک مأموریت برای تو دارم.
گفت یکی از افراد ساواکی متعلق به جریان ضدانقلاب هست که اینها میخواهند در نمازجمعه بمبگذاری کنند.
خُب قبلاً هم حزب به این قبیل جریانات نفوذ میکرد و به دادستانی خبر میداد، مثل جریان قطب زاده.
کیانوری در این جلسه گفت من با آقای قدوسی که در آن زمان دادستان انقلاب تهران بود صحبت کردم و به او گفتم ما این افراد را پیدا میکنیم و به شما میدهیم منتها چون شما درست بازجویی نمیکنید سرنخشان گم میشود و بقیه افراد آنها دوباره شروع به سازماندهی و فعالیت میکنند. آنها (قدوسی) گفتند مقدورات ما همین است چون ما نمیتوانیم شکنجه کنیم و شکنجه از نظر قانون اسلام ممنوع است.
کیانوری به قدوسی میگوید این مورد را تحویل ما دهید تا ما برای شما اطلاعات بگیریم. در این مورد خاص آقای قدوسی مخالفت نمیکند. سازمان هم این وظیفه را به گردن تشکیلات مخفی انداخت.
حقیقت این است که اساسا این امور، با روحیات من سازگار نیست، اما سران حزب گفتند این کار عجلهای است و تا صبح فردا باید فرد مورد نظر دستگیر شود. همین الان بروید خانه این فرد را تحت نظر بگیرید؛ صبح فردا دادستانی او را دستگیر میکند و تحویل حزب میدهد.
در مورد مکان نگهداری این فرد هم مطلبی بگویم. حزب به غیر از چاپخانه اصلی که در تهرانپارس بود و تجهیزات کاملی داشت، خانه برخی افراد را هم در اختیار میگرفت.
زیرزمین منزل یکی از دانشجویان پزشکی که خودش و همسرش عضو حزب بودند را در نظر گرفتیم که دیوارهای آکوستیک داشت. از آن طرف هم به تیم تعقیب و مراقبت خبر دادیم بروند روبروی خانه آن فرد که تا صبح فرار نکند. یک نفر را هم همراه ما کردند که کاراته کار بود و گفتند وقتی ضربه میزند، جایش نمیماند. قرار بود او مسؤل بازجویی باشد.
** بیان برخی موضوعات شرمآور است
یعنی در حقیقت وظیفه ما این بود که ما متهم را به روش خودمان بازجویی کنیم و اطلاعات بگیریم. ببینید ما به کجا کشیده شده بودیم. (بغض میکند)
شاید خیلیها دوست نداشته باشند این حقایق بیان شود چون شرمآور است ولی من میگویم که بدانید خود ما چه کردیم و به کجا کشیده شدیم.
داستان عجیب و غریبی است. کیانوری با من در خیابان قرار گذاشته بود در حالی که در ماشین دادستانی بهمراه یکی از معاونین دادستان نشسته بود. مثلا من مسئول تشکیلات مخفی بودم. اینقدر اوضاع بل بشو بود. این یکی از نمونههایی است که نشان می دهد سازمان چگونه ضربهپذیر شد.
به هر حال ما با 2 نفر از بچههای عضو تشکیلات و 3 نفر از پاسداران دادستانی به خانه آن متهم رفتیم و او را دستگیر کردیم.
به اتفاق کیانوری که در ماشین دادستانی نشسته بود، به چهارراه قصر رفتیم. کیانوری با آن مسئول به داخل دادستانی رفت و قرارهایش را گذاشت. بعد از اینکه از دادستانی بیرون آمد به من گفت خودت با آنها هماهنگ کن و رفت.
ما تا عصر آنجا منتظر ماندیم چون مثل اینکه اختلافاتی بین خود آنها برای تحویل متهم بود.
درنهایت متهم را به همراه یک پاسدار تحویل ما دادند و گفتند ظرف 24 ساعت باید او را برگردانید.
او را به همان منزلی که در نظر گرفته بودیم منتقل کردیم. دیروقت بود. شام خوردیم، هنوز بازجویی از متهم را شروع نکرده بودیم که یک عده پاسدار به داخل خانه ریختند. گویا یکی از همسایه ها به کمیته زنگ زده بود و اطلاع داده بود که اینجا رفت و آمد مشکوک صورت میگیرد.
ما به پاسداران گفتیم مأموریت داریم. آن پاسدار همراه ما نیز برگه هویتش را نشان داد. گفتند اگر برگه مأموریت ندارید باید با ما بیایید. همه ما را به کمیته بردند. روز قبل کیانوری به من گفته بود برای این مأموریت باید اسلحه همراه داشته باشیم و چند اسلحه هم عقب ماشین گذاشته بودیم.
ما را با همان ماشینی که آمده بودیم اسکورت کردند. من در ماشین از بچهها خواستم از اسم مستعار استفاده کنند.
در کمیته از ما پرسیدند که از کجا هستید؟ گفتیم مأموریت داشتیم. گفتند از کجا؟ گفتیم سری است و نمیتوانیم بگوییم. پاسدار همراه ما با دادستانی تماس گرفت و آزاد شد اما ما را بردند به اتاقی که سلف سرویس بود و شام خوردیم. بعد رفتند ماشین ما را گشتند و وقتی اسلحهها را پیدا کردند همه را زندانی کردند.
24 ساعت آنجا ماندیم تا اینکه بعد ما را به اوین بردند. آنجا گفتیم ما از حزب توده ایران هستیم و حالا با افتخار نیز میگوییم که با دادستانی همکاری میکنیم و انتظار داریم شما با آقای قدوسی تماس بگیرید تا آزاد شویم.
قسمتی از مصاحبه پرتوی از مسولین حزب خائن توده