بيست و سوم بهمن 57، يك روز پس از پيروزي رسمي
انقلاب حس عجيبي داشتم. فكر اينكه توانسته بوديم حكومت را به دست بگيريم بسيار
هيجان آور بود. رهبران گروههاي سياسي براي ديدن امام لحظه شماري مي كردند و مي خواستند
پيروزي انقلاب را به ايشان تبريك بگويند.
هجوم جمعيت عادي نيز براي ديدن امام بيشتر و
بيشتر مي شد و مي بايست براي اين موضوع فكري مي كرديم زيرا امام نمي توانست تمام
وقت خود را صرف ديدار با مردم بكند!
سخنان امام مبني بر عدم دخالت روحانيون در سياست
من را اندوهگين مي كرد زيرا اين موضوع سبب مي شد كه قدرت نهان روحانيت به منصه
ظهور نرسد و مردم از تواناييهاي روحانيون بي خبر بمانند.
براي بررسي اين موضوع و تعيين تكليف خودم به
خدمت امام رسيدم. امام در مدرسه رفاه بود. وقتي وارد شدم مدرسه بيشتر شبيه به سلاخ
خانه بود تا مدرسه همه جا خون اعدامي هايي كه در پشت بام كشته شده بودند ديده مي
شد و هر چند ساعت يكبار صداي گلوله از پشت بام به گوش مي رسيد.
وارد اتاق كه شدم ديدم امام در تاريكي و بدور از اين هياهوها با آرامش خاصي در گوشه اي
نشسته بود و با چند رشته سيم و يك تكه حلبي داشت كاري انجام مي داد! (درست مثل
همان دختري كه احمدي نژاد مي گفت با اين چيزها انرژي هسته اي توليد مي كرد)
عرض كردم امام چه مي كنيد؟! از بالاي عينك به من نگاهي انداخت و
فرمود:"يك آزمايش مهم است كه نتيجه آن مي تواند دنيا را تكان بدهد! ما
روحانيون بايد به دنيا نشان بدهيم كه خداوند تعالي علم لدني را به ما عطا كرده است
و ما تا كنون فرصت نشان دادن آنرا نداشته ايم!!"
عرض كردم موضوع تحقيق چيست؟! فرمود:
"پيدايش جهان!"
گفتم خب به نتيجه اي هم رسيده ايد؟ فرمود:
"خب خداوند متعال زمين و آسمانها را در شش روز آفريد و روز هفتم استراحت كرد
و در مورد خلقت انسان هم با گَّّل اول درست كرد و بعد فوت كرد و موضوع كاملا روشن
است! حيوانات و گياهان هم به دو دسته تقسيم مي شوند حلال و حرام! آنها كه حلال
هستند بايد كشته شوند و خورده شوند! آنها هم كه حرام هستند بهتر است كشته
شوند!"
عرض كردم اين سيم و حلبي چه كاربردي دارد! نگاهي
انداخت گفت: هيچي! احمد تسبيح من را برداشته و من هم از سر بيكاري داشتم با آنها
بازي مي كردم!
گفتم تكليف دخالت ما در سياست چه مي شود؟ ما
بايد به حوزه ها برگرديم؟ امام فرمود: " چه كسي اين حرف را زده! اجازه ندهيد
هيچ كس بجز روحانيون حاكم شوند! در اولين فرصت هم زيرآب اين بازرگان را بزن اصلا
ازش خوشم نمي آد! بعد هم ترتيب توده اي ها و ماركسيست ها و مجاهدين را بدهيد!
سلطنت طلب ها را هم كه شروع كرديم به كشتن!"
با خوشحالي عرض كردم حتما!! من به داشتن رهبري
چون شما افتخار مي كنم!
در همين موقع مرحوم حاج احمد آقا در حاليكه
تسبيح مي چرخاند وارد اتاق شد و كليد برق را زد و اتاق روشن شد.
امام با ديدن نور لامپ فرمود: " انقلاب ما
انفجار نور بود!"
اين جمله من را بسيار تكان داد زيرا نظريه "بيگ
بنگ" هم مي گويد همه چيز از يك انفجار شروع شده است! پس امام اين را مي دانست
زيرا بجز "بيگ بنگ" نور هيچ وقت منفجر نشده است!
فرصت را غنيمت دانستم تا بيشتر از اسرار كائنات
آگاه شوم به همين دليل از امام سوال كردم قبل از "بيگ بنگ" خداوند متعال
به چه كار مشغول بودند؟!
ناگهان امام از روي زمين بلند شد و به سرعت به
سمت حاج احمد آقا رفت و با عصبانيت پرسيد: "باز بنگ زدي؟"
مرحوم حاج احمدآقا در حاليكه دستپاچه شده بود
گفت: "نه به جون آقا!
از ديروز كه قول
دادم ديگه لب نزدم!!"
امام فرمود: "پس اين مردك مخنث چي مي
گه؟!"
حاج احمد گفت: "نمي دونم حتما به ريش من
حسوديش شده و داره مهمل مي بافه!"
من كه ديدم اوضاع رو به وخامت است وسط معركه
پريدم و عرض كردم منظور من از "بيك بنگ" انفجار بزرگ است كه دانشمندان
مي گويند منشاء جهان است مي خواستم از علم لدني شما بهره ببرم و بدانم باريتعالي
قبل از آفرينش جهان مشغول خلق چه بوده است؟!
امام
كمي تامل كرد و فرمود: "همين آقاي خامنه اي"
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر